جدول جو
جدول جو

معنی شمه شه - جستجوی لغت در جدول جو

شمه شه
مال شماست متعلق به شماست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهنشه
تصویر شهنشه
شاهنشاه، شاه شاهان، پادشاه بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای چوبی یا فلزی چهارپهلو شبیه خط کش به درازای یک یا دو متر که در بنایی برای تراز کردن آجرها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی از دهستان حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
آبی است مر بنی مصطلق را از خزاعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ شَ / شِ)
شوشه. شفشه. شمش. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود، ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). چوبی چون سطاره ای بلند و بزرگ که بنایان بدان اندازه ها راست کنند. (از یادداشت مؤلف).
- شمشه کاهگل، کاهگل بدنۀ دیوارهای اطاق از دو سوی محدود به دو پیش آمدگی که ساخته از گچ باشد، بدین شرح که برای کاهگل کردن سطح دیوارها ابتدا با شمشۀ آلت بنایی و در دو طرف هر بدنۀ دیوار از زیر سقف تا سطح زمین به قطر همان شمشه برآمدگی یکدست و تراز از گچ می مالند و سپس سطح میان این دو برآمدگی گچی را کاهگل می مالند و بدین ترتیب سطحی صاف، تراز و بدون فرورفتگی و برآمدگی بوجود می آورند
لغت نامه دهخدا
(شُ شِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تیز کردن کارد و مانندآن را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تیز کردن آهن. (از منتهی الارب) ، نازک کردن آهن را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَهْ)
مخفف شاهنشاه. شاه شاهان و شاهان شه. شاهان شاه:
به زر بافته تاج شاهنشهان
چنان جامه هرگز نبد در جهان.
فردوسی.
ندید و نبیند کس اندر جهان
چو تو شاه بر تخت شاهنشهان.
فردوسی.
جاودان شاد زیادی و بتو شادزیاد
فلک عالم شاهنشه گیتی سلطان.
فرخی.
وگر این عاشق نومید شود از در تو
از در خسرو شاهنشه دنیا نشود.
منوچهری.
گر روم بدو سپاری و گر ترک
شاهنشه ری کنی غلامش را.
ناصرخسرو.
وز گرد مصاف روی نصرت
شاهنشه شه نشان گشاید.
خاقانی.
طراز آفرین بستم قلم را
زدم بر نام شاهنشه رقم را.
نظامی.
چو ماه آمد برون از ابر مشکین
بشاهنشه درآمد چشم شیرین.
نظامی.
رجوع به شاهنشاه شود
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ شِرْ رَ)
در تداول عامه، پاره پاره (جامه). (یادداشت مؤلف). شرمبه شرمبه. شرنبه شرنبه. لقمه لقمه. تکه تکه. رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ ذَ)
شمهذ. سگ سبک تیزدندان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به معانی شهمذ. (منتهی الارب). رجوع به شمهذ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 54 هزارگزی جنوب سبزواران و 4 هزارگزی خاور راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع است و 42 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است از ناحیۀ فشارود قاینات و بدون سکنه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ شَهْ)
مخفف شاهانشاه. شاهنشاه. شهنشاه. شاه شاهان:
از درگه شهنشه مسعود باسعادت
زیبابپادشاهی دانا بشهریاری.
منوچهری.
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری.
منوچهری.
خاقانیا بعبرت ناپاکی فلک
بر خاک آن شهنشه کشور گذشتنی است.
خاقانی.
مرا شهنشه وحدت ز داغگاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا.
خاقانی.
چو شیرین از شهنشه بی خبر بود
در آن شاهی دلش زیر و زبر بود.
نظامی.
شهنشه که بازارگان را بخست
در خیر بر شهر و لشکر ببست.
سعدی.
نه تدبیر محمود و رای نکوست
که دشمن نداند شهنشه ز دوست.
سعدی.
شهنشه نیارست کردن حدیث...
سعدی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ شَهْ)
مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند:
گفت شه شه وآن شه کبر آورش
یک به یک شطرنج برزد بر سرش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ شُ)
غشاء جنب. (لغات فرهنگستان). غشاء جنب ریه. جلد غشاء داخلی سینه
لغت نامه دهخدا
تمام شب سراسرشب: چون ازخواب بازپسین درآمد ازآن خوابها بهراسید وهمه شب در غم آن می نالید. یا شب همه شب. هرشب درتمام مدت شب: شب همه شب کبک زعفران چرد از کوه روزهمه روز از آن بخندد چندان. (مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شره شره
تصویر شره شره
پاره پاره، تکه تکه، لقمه لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه شه
تصویر شه شه
(شطرنج) گفتن: شاه شاه، کیش
فرهنگ لغت هوشیار
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
((ش ش))
ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهنشه
تصویر شهنشه
((هَ))
لقب شاه ایران، شاه شاهان، پادشاه بزرگ، شاهنشه، شاهنشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهنشه
تصویر شاهنشه
((هَ))
لقب شاه ایران، شاه شاهان، پادشاه بزرگ، شاهنشاه، شهنشه
فرهنگ فارسی معین
چوبی که نجاران برای پوشش بخشی از سقف خانه استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
بید فرش، بیدی که نمد را تباه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
باران نرم و کم دوام
فرهنگ گویش مازندرانی
باران نرم
فرهنگ گویش مازندرانی
تو خودت، خودت، مال توست، برای شماست
فرهنگ گویش مازندرانی
کلوخ هایی که پس از شخم زمین به وجود آید، دسته دسته
فرهنگ گویش مازندرانی
شب آدینه، شب جمعه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی شمع که از موم و نخ تابیده درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی